X

تنهایی ما را چه کسی پر میکند؟

غربت انسان زمینی!

تنهایی ما را چه کسی پر میکند؟

 

اشعار شاعران فارسی زبان پر از این حس تنهایی و غربت است. و میدانم که همۀ ما حداقل مشتی از آنها را حفظ هستیم! شما به ندرت شاعری را چه در اشعار سنتی و قدیمی و چه اشعار نو  پیدا خواهید کرد که حداقل چند شعر یا نثر در خصوص احساس تنهایی خود نداشته باشد. شعر فروغ فرخزاد یادم میاید که در دوران جوانی بار غم مضاعفی را بر قلبم گذاشت و مرا با خودش برد وقتی میگفت:"

 " تنهایم

    تنهایم

    کسی مرا به مهمانی گنجشکها نخواهد برد."

سوگ آدمی برای داشتن یار مناسب هرگز تمامی ندارد. گاها بنظر میرسد او هیچ مناسبتی با هیچکس در میان این بیلیونها جمعیت کرۀ زمین نداشته و تنهایی خود را تا به اعماق دل خود حس میکند. هیچ آشنایی. گویی در سرزمینی غریب در میان مردمی غریب که به غریبی خود تو هستند بسر میبری! و تالارهای تنهایی تو هزار تو هستند. هزاران پیچ دارند و چون در آنها میافتی، راهی به بیرون نمیبری. طوری در آنها گم میشوی که نفست بند میاید! نه صدایی! نه نوری! نه امیدی! آیا حقیقتا این تمام انسان است؟ این تمام عمر کوتاه زمینی ماست؟ و باید اینگونه تمام شود؟ با حسرت، با تشنگی، با حقارت و با آه، نگاه به دور مانده و آغوش هرگز گرم نشده و دستانی در هوا مانده؛ شاید تا دستانی را بازیابد که بتواند همراه شود؟ و زمزمه میکنیم:" کسی نیست که مرا بشناسد." ( مزمور 142: 4)

من از نسل مردم تنها و غربت زده هستم. غربت و تنهایی مردم من آنقدر سنگین و دردناک است که حتی قلم توان بیان آن را ندارد و نه جوهری کفایت آن! چون چشمان خود را باز کردیم خود را در وادی آرزوها یافتیم که نباید به زبان میامد. خود را در میان مردمی یافتیم که نباید از شرارت و کینۀ آنها سخن میگفتی! در میان شهری خود را یافتیم که به رغم تمام ازدحام هنر و هوش و استعداد، باز دیوارهایش به مانند قفسی میمانست که ترا زندانی میکرد و خیابانهایش پوشیده از مه سنگین و غلیظی بود که راه به هیچ جا ترا نمیبرد. بقول بازیگر خردسال فیلم " حس ششم ": من مردم مُرده‏ایی را میبینم که به من نگاه میکنند و میخواهند با من ارتباط برقرار کنند. اما من نمیتوانم. زیرا میترسم. آنها تنها هستند و سرگردان. و خودشان نمیدانند که مُرده‏ایی بیش نیستند!"

اما حقیقت آفرینش انسان این نبود؛ و نیست. و یهوه خدای ما انسان را اینچنین در غلظت حس تنهایی نیافرید. حقیقت آفرینش یهوه این است که انسان بدون انسان دیگر نمیتواند به حیات طبیعی خود ادامه دهد. این یک حقیقت و یک راز الهی است که خود خدا از همان ابتدای آفرینش در ذات انسان قرار داد. در پیدایش میخوانیم که یهوه ابتدا آدم را خلق کرد. سپس میخوانیم:" و خداوند خدا گفت خوب نیست که آدم تنها باشد پس برایش معاونی موافق وی بسازم." ( پیدایش 2: 18) کمی بر این عبارت تمرکز کنید و خیلی سریع از آن رد نشوید:" خوب نیست که آدم تنها باشد."حقیقتا خوب نیست که انسان تنها باشد و خدا از همان آغاز این را میدانست. پس درست زمانی که خدا تنهایی انسان را دید؛ و چون میدانست که این چقدر میتواند برای انسان کشنده و طاقت فرسا باشد پس او زن را خلق کرد تا با آدم معاونت داشته باشد، مشارکت داشته باشد، با هم باشند و با هم زندگی کنند و تکثیر یابند. یاری مناسب. شریکی مناسب همدیگر. و آنها تنهایی همدیگر را پر کردند.

       پس از کی این حس غریب و دردآلود تنهایی انسان آغاز شد؟ پاسخ دردناک این است که درست زمانی که آدم و حوا از فرمان خدا نااطاعتی کرده و گناه را مرتکب شدند و خدا به دلیل قدوسیت و عدالت خود گناه آنها را تنبیه کرد و آنها را از باغ خود دور ساخت و آنها از خدا دور شدند. آنها همدیگر را داشتند، آنها تنها نبودند، اما در عین واحد هر دوی آنها تنها بودند. زیرا ارتباط خود را از آن وجودی که قادر بود عمق و بنیان تنهایی آنها را به گونه‏ایی پایدار و مداوم خشنود ساخته و پر سازد را از دست داده بودند؛ و این تنهایی بسیار کشنده بود.

سوالم را مجددا تکرار میکنم پس آیا این تمام سرنوشت انسان است؟آنگاه این سوال مطرح میشود: آیا چه چیز قادر است این تنهایی انسان را پر کند؟ چه چیز قادر است تا فضای خالی روح انسان را پر کند؟ نه فقط پر کند، بلکه تصاحب کند از آن خود کند؟ به نظر میرسد پاسخهای متعددی به این سوال خواهیم داشت. بعید نمیدانم بعضی اینگونه پاسخ بدهند که: " هر آنچه که بتواند شادی را برای انسان بیاورد. تنهایی انسان را پر میکند." من مخالف این نظر هستم. زیرا هنوز منبع شادی معلوم نیست. پایداری و دوام آن. و هر شادی انسان پایان خواهد پذیرفت و بعد از آن اندوهی مضاعف خواهد بود. بعضی اینگونه پاسخ بدهند که: " من شادی را خودم خلق میکنم و با آن تنهایی خودم را پر میکنم و به هیچ کس نیازی ندارم." من باز هم مخالف این نظر هستم. زیرا شادی چیست؟ و ما از آن چه برداشتی داریم؟ تصور و باور آدمی بسیار محدود است. پس من که محدود هستم آیا قادر به ساختن و تهیه دیدن امری هستم که در دراز مدت بتواند باقی بماند و برای همیشه تنهایی مرا پر کند؟ و اما چه کسانی و چند نفر هستند که با اطمینان اینگونه پاسخ میدهند که:" کیست برای من در آسمان و غیر از تو هیچ چیز را در زمین نخواهم."؟ ( مزمور 73: 25 )

من شهادت میدهم و اعتراف میکنم امروز پس از ده سال ایمان در عیسای مسیح خداوند؛ به رغم تنها بودن در توبۀ خود از گناهان و بازگشت از دین اسلام  و ایمان آوردن به خداوندی مسیح و فیض خدا در صلیب مسیح در میان تمام خانواده‏ام( مثل خود شما) و به رغم تنها بودن در صدایم برای بیان ایمانم، و در بشارت پیام فیض به مسلمانان؛ تاکنون هرگز تا به این اندازه احساس گرمای حضور جماعتی فراوان را در اطراف خود نکرده‏ام! من تمام عمرم تنها بودم. و این تنهایی مرا به پوچگرایی و افسانه کشاند. اما امروز نه. بیش از هر زمانی در تمام زندگی زمینی خودم احساس این را دارم که تنها نیستم. من امروز با جمعیتی زندگی میکنم بنام " کلیسا " که در میان آنها هرگز این حس تنهایی را ندارم. و ایمان هر برادر و خواهر مسیحی مرا از حضور خداوند و قدرت عظیم او که در زندگی این عزیزان چگونه عمل کرده است پر میسازد. سپس هر چه از سالهای ایمان من در خداوندم میگذرد، این تنهای من بیشتر پر میشود. و من خود را در میان جماعتی در اطرافم میبینم( که به چشم دیده نمیشوند) که هرگز احساس تنهایی نمیکنم! بی شک نویسندۀ عبرانیان نیز چنین حسی را داشت وقتی نوشت:" بنابر این چونکه ما نیز چنین ابر شاهدان را گرداگرد خود داریم."( عبرانیان 12: 1)

 

اما برگردیم به سوال قبلی خودمان: تنهایی یک انسان را چه کسی میتواند پر کند؟ بنظر من برای اینکه تنهایی انسان نه با هر گزافه و راههای متعددی که انسان آن را اختراع کرد (و در این راهها همواره خدا مُرده  و حضور ندارد) پر شود، او باید چه در زمین و چه در آسمان؛ چه زمانی که بر روی زمین است و در دنیا زندگی میکند و نه برای دنیا، و چه زمانی که باورش در آسمان است و به جاودانگی میاندیشد، هرگز نباید احساس تنهایی کند. دقیقا به همین دلیل است که آساف در مزمور خود گفته است:" کیست برای من در آسمان و غیر از تو هیچ چیز را در زمین نخواهم." ( مزمور 73: 25 ) برای آساف این کاملا یقین گشته بود، که او چه بر روی زمین و چه در آسمان تنها به یکنفر نیاز دارد تا تمام تنهای او را پر سازد و آن خود خدا و حضور جاودانۀ اوست.

بنظر من اگر انسان هر کدام از این دو را نداشته باشد یا تنها یکی از آنها را داشته باشد، بدون هیچ تردیدی دیر یا زود احساس تنهایی کشنده و فرسایشی بر روح او سنگینی خواهد کرد.

 

کیست برای من در آسمان؟

 

ما در آسمان هیچکس را نداشتیم! وقتی گناه کردیم و از نزد خدا رانده شدیم ما تمام موجودیت و متعلقات خود را در آسمان از دست دادیم. خدا بود، اما مگر او را میشناختیم؟ مگر رابطه‏ایی با او داشتیم؟ اگر او را میشناختیم و با رابطه‏ایی داشتیم که او را به دلیل زیستن و لذت بردن در شهوات خود خشمگین نمیساختیم؟ اگر میشناختیم او را آنطور که شایستۀ مقام آسمانی اوست باید پرستش میکردیم؟ کردیم؟ هرگز! " مملو از هر ناراستی و شرارت و طمع و خباثت. پر از حسد و قتل و جدال و مکر و بدخویی. غمازان و غیبت کنندگان و دشمنان خدا و اهانت کنندگان و متکبران و لافزنان و مبدعان شر و نامطعیان والدین. بیفهم و بیوفا و بی الفت و بیرحم. زیرا هر چند انصاف خدا را میدانند که کنندگان چنین کارها مستوجب موت هستند نه فقط آنها را میکنند بلکه کنندگان را نیز خوش میدارند." ( رومیان 1: 29- 32 ) اگر هر کس( از جمله خودم ) ادعا میکند، نه همه و نه حتی ده تای آن را، بلکه حداقل یکی از این خصلتها را دارا نبوده است، بهتر است به دکتر روانشناس خودش را نشان بدهد، زیرا همان یک دانه " مستوجب موت " بوده است!

آری ما در آسمان خدا را داشتیم، اما آن خدا از آن ما نبود. یعنی ما لایق داشتن او نبودیم. به تمام معنای آن. زیرا آنقدر آلوده بودیم که بوی تعفن فساد اخلاقی ما از دور مشمئز کننده بود. اما ناگهان خود خدا، به دلیل فیض خود، درست در زمانی که ما اینگونه فاسد و بیخدا بودیم فرزند خود را برای ما فرستاد تا برای تمام گناهان ما قربانی شود، کفاره و جریمۀ گناهان ما را تماما بپردازد. سپس ما با توبه کردن از گناهان خود، پذیرفتن تنها فرزند روحانی او به قلب خود، قادر باشیم که او را به نامی خطاب کنیم که به آن خیلی غریبه بودیم: " پدر آسمانی ". خارج از مسیح و ایمان به مسیح این لقب و این خواندن خدا هیچ معنایی نمیدهد جز یک تعارف یا یک حرف پوچ! زیرا خدا تماما شایستۀ این است که شناخته شود، پرستش شود، اطاعت شود، دنبال شود، به او تسلیم شد، و محبت او را هرگز فراموش نکرد. تنها یکنفر و تنها یک نام در تمام هستی به ما داده شده است که بتواند چنین رابطه‏ایی را برای ما در آسمان و با خدا ایجاد کند که او را پدر آسمانی خود خطاب کنیم. عیسای مسیح خداوند. تنها در این زمان است که در ایمان به مسیح و بواسطۀ مسیح میتوانستیم ادعا کنیم که ما در آسمان خدا را داریم. او از آن ماست و ما از آن او. زیرا عیسای مسیح فرمود:" اگر من از زمین بلند کرده شوم همه را بسوی خود خواهم کشید." ( یوحنا 12: 32) کجا؟ آسمان. یوحنا میگوید:" شفیعی داریم نزد پدر یعنی عیسی مسیح عادل."( اول یوحنا 2: 1 ) پولس میگوید:" مسیح که مُرد بلکه نیز برخاست آنکه بدست راست خدا هم هست و ما را نیز شفاعت میکند." ( رومیان 8: 34 ) در جای دیگر میگوید:" متبارک باد خدا و پدر خداوند ما عیسی مسیح که ما را مبارک ساخت بهر برکت روحانی در جایهای آسمانی در مسیح."( افسسیان 1: 3 ) و مجددا میگوید:" و با او برخیزانید و در جایهای آسمانی در مسیح عیسی نشانید." ( افسسیان 2: 6 ) پس اکنون که چنین رابط زنده و مهربانی بین خود و خدا در آسمان داریم، چگونه میتوانیم در آسمان تنها باشیم؟ وقتی چشمان خود را بستیم. ما نزد او خواهیم بود. " در خانۀ پدر من منزل بسیار است و الا به شما میگفتم میروم تا برای شما مکانی حاضر کنم و اگر بروم و از برای شما مکانی حاضر کنم باز میایم و شما را برداشته و با خود خواهم برد تا جائیکه من میباشم شما نیز باشید." ( یوحنا 14: 2- 3 ) ما در آسمان هرگز تنها نیستیم. زیرا مسیح را داریم و او را همانطوری خواهیم دید که اوست و با او تا به ابد مشارکت خواهیم داشت. و ما در میان خیل جماعتی که ردای سفید را بر تن دارند  با یک صدا و یک قلب و یک روح میخوانیم: " قدوس، قدوس، قدوس یهوه صبایوت تمامی زمین از جلال او مملو است." ( اشعیاء 6: 3 )

 

چه کسی را بر روی زمین داریم؟

 

اکنون که دیدیم در آسمان تنها نیستیم، میخواهیم بدانیم بر روی زمین چه کسی را داریم؟ ما هنوز در جسم هستیم. ما هنوز در بین مردم زندگی میکنیم. دارای خانواده هستیم. چگونه اکنون که بر ما ثابت شد که ما در آسمان تنها نیستیم، میتوانیم بر روی زمین نیز تنها نباشیم؟ اشتباه نکنید، داشتن خدا تمام آنچه که شخص برای زیستن در خدا لازم دارد میباشد. اما برای زیستن در بین مردم نگاهی دیگر به تنهایی‏های ما در بین مردم و زندگی زمینی ما لازم است. این آن نکته‏ایست که ایمانداران بیشماری از آن غفلت کرده‏اند. آنها آنقدر به آسمان فکر میکنند که زمین را فراموش کرده‏اند و عکس آن نیز خودش مصیبت دیگری است! ایمانداران مسیحی باید قادر باشند در روابط روحانی خود با روح مقدس خدا و عیسای مسیح چه در آسمان و چه بر روی زمین شاهد زنده باشند. و این شاهد زنده بودن بر روی زمین همانطور که با هم به ایاتی چند نگاه کردیم، با خود غربت و اندوه و درد و رنج را خواهد داشت. تنها نبودن در آسمان، به رغم امید والای آن و پرشکوه بودن آن، نمیتواند گاها تنهایی ما را بر روی زمین پر کند. قبل از اینکه از گفتۀ من برداشتی دیگر داشته باشید میخواهم این را بگویم که داشتن خدا در آسمان و تنها نبودن در آسمان و باور آن و زیستن در آن، تنهایی ما را بر روی زمین پر نمیکند، اما باعث میگردد تا تنهایی ما به شیوه و سیاقی تماما تازه تبدیل و نوین گردد که هرگز بر روی زمین احساس تنهایی نکنیم. خود عیسای خداوند زمانی که در جسم انسانی خودش بود این غربت و تنهایی را حس کرد. او رو به مردی که میخواست او را دنبال کند فرمود:" روباهان، لانه و پرندگان آشیانه دارند اما پسر انسان هیچ جایی ندارد که در آن بیارامد." ( لوقا 9: 58 ) در جایی دیگر کلام خداوند این غربت و تنهایی را در بارۀ مبشران انجیل میگوید:" خداوندا چه کسی پیام ما را باور کرده است؟" ( اشعیاء 53: 1 و رومیان 10: 16 ) در جای دیگر میخوانیم :" و اقرار کردند که بر روی زمین بیگانه و غریب بودند." ( عبرانیان 11: 13 )

عزیزان مسیحی قلبا بر روی زمین این حس تنهایی را دارند و من این را درک میکنم. زیرا این عزیزان دلتنگ سیمای محبوب خود هستند. زیرا آنها متعلق به وطن آسمانی خود هستند نه وطن زمینی. زیرا آنها بر روی زمین به گونۀ موقت ساکن هستند نه دائمی. و روزانه چون پولس اشتیاق این را دارند که این جسم را وداع کرده و با خداوند خود باشند. خدا را شکر برای این شوق و اشتیاق. اما این باور و ایمان زیستن ما را بر روی زمین به سرعت نمیاندازد که تنهایی و غربت را حس نکنیم! 

بنظر من ایماندار بر روی زمین سه چیز را دارد که میتواند با آنها بر تنهایی خود غلبه کند، هر چند در میان میلیونها نفر زندگی میکند و هیچکس هم او را نشناسد!

 

1-  او روحالقدس را دارد. روح مقدس خدا ایماندار مسیحی را در زندگی مسیحی و رشد و بارآور شدن در آن رهبری میکند. روح مقدس خدا غم ایماندار را تسکین داده. برای او نزد خدا ناله میکند، زبانش را باز میکند تا دعا کند، به او قوت و درایت در دیدن دردها را میدهد. روح خدا در ایماندار مسیح او را تشویق و تقویت و توبیخ میکند و مانند معلمی پویا و خستگی ناپذیر از زمان خردسالی در ایمان تا کهنسالی رهبری و هدایت میکند.

 

2-  او کلام مقدس را دارد. کلام زندۀ خدا غذای روحانی ایماندار است. تحت هیچ شرایط و تحت هیچ موقعیتی ایماندار نباید خود را از کلام دور کند. خواندن و مطالعۀ کلام زندۀ خداوند ما را در میان زندگی ایمانداران و مقدسینی قرار میدهد که تماما تنهایی ما را پر میکنند. ما با ابراهیم در بئرشبع زندگی کرده و با او از کوه موریا بالا میرویم. با موسی در صحرای داغ قدم میزنیم و از آب صخره و آتش شب و سایۀ ابر روز لذت میبریم. با یوشع از رود اردن رد میشویم و با سموئیل به نبرد انبیاء دروغین میرویم. با داود در غار مخفی شده و با ایلیاء بر مرکب آتشین سوار میشویم.  کلام خداوند و تمرکز کردن بر آن چشمان ما را از خود برداشته و به او متمرکز میسازد. زیرا تمام کلام مقدس از او سخن میگوید.

3-  او کلیسا را دارد. کلیسایی که مسیح آن را بر صخره بنا کرد که دروازهای جهنم نیز بر آن تسلط نخواهد داشت، متشکل از اعضایی است که مانند من و شما روزی گمشده و غرق در گناه بودند، تنها بودند، غریب بودند، در خطاها مرده بودند؛ اما با هم در زیر یک نام و ایمان به دور یک پیام واحد دور هم جمع میشویم. کلیسای مسیح بدن مسیح است. و این بدن اعضای متعددی دارد و تمام این اعضاء با هم در اتحاد و هارمونی و یک رابطۀ زنده هستند. ایماندار مسیحی ممکن است روح‏القدس را داشته باشد، کلام خدا را داشته باشد، اما هرگز قادر نیست به دور از برادران و خواهران خود به تنهایی در زیستن در ایمان پویا و پرثمر مسیحی خود ادامه دهد. زیرا بیاد داشته باشیم که ما خوانده شده‏ایم که " نور " باشیم. " نمک " باشیم. " سفیر " باشیم. هر چند مانند آتش شعله‏ور باشیم، اما اگر در کنار زغالهای دیگر نسوزیم بزودی سرد و خاکستر میشویم. و هر چند به بدن نچسبیده باشیم، خشک میگردیم.

 

خوانندۀ عزیز!

آیا در این دنیا غریب هستی؟ در آسمان چه؟ عیسای خداوند آماده است تا ترا چه بر روی زمین و چه در آسمان با خود آشنا سازد. و تو برای ابد با او خواهی بود. بر روی زمین با برادران و خواهران دلسوز و مهربان او، هر چند هرگز از یک خون و یک پدر و مادر جسمانی نیستید. با روح مقدس او که در تو برای ابد ساکن خواهد شد و با کلام زندۀ او که ترا تعلیم میدهد تا با آن زندگی کنی و بر آن استوار گردی.اگر این رابطه را نداری و هرگز احساس نکرده‏ایی که بتوانی از تنهایی و غربت بیرون بیایی، امروز روز رهایی تست. امروز روزیست که خداوند میخواهد سرودهای غمناک تنهایی را از دل تو بیرون آورده و ترانۀ شادمان " ای مقدسین " را در دهان تو بگذارد. تا تو آن را بسرایی و در او و با او دیگر هرگز احساس غربت و تنهایی نکنی. نه بر روی زمین و نه در آسمان.

 

اگر قلبت آمادۀ این تسلیم است. کافیست با تمام وجود خودت به گناهکار بودن خودت اعتراف کنی و مسیح را بعنوان خداوند و نجات دهندۀ خودت بپذیری که برای گناهان تو بر صلیب مرد، دفن شد، روز سوم قیام کرد و امروز زنده است. به امید دیدار تو در میان قوم خداوند. به امید آن روزی که هرگز غم و اندوه غربت نه بر روی زمین و نه آنگاه که به آسمان و جاودانگی میاندیشی جان ترا مکدر سازد. زیرا عیسای مسیح، آن چوپان مهربان، آن کاهن اعظم، آن پادشاه پادشاهان بر سر میز با تو خواهد نشست و با تو شام خواهد خورد و ترا برای همیشه از تنهایی بیرون خواهد آورد.

نوشته: حسین گل هاشم