X

مکاشفه ایوب!

 

 

 

 مکاشفۀ ایوب!

ایوب چه دیده بود؟

حدس من این است که اکثر شما با ایوب و ماجرای زندگی او بر طبق کتابمقدس آشنا هستید. آن را خوانده‏اید، از او شنیده‏اید. ما که از دین اسلام به مسیح خداوند ایمان آورده ایم، از ایوب فقط صبر او را شنیده بودیم و آن را چه بسا بارها از دهان مادران و پدران خود شنیده بودیم که:" فلانی صبر ایوب را دارد." تعجب نکنید آنچه که پدران ما از آن در بارۀ آنچه ایوب به آن شهره بود سخن گفته اند، چرا که دقیقا در کتابمقدس ما نوشته شده است. یعقوب در رسالۀ خود میگوید:" اینک صابران را خوشحال میگوییم و صبر ایوب را شنیده اید."( یعقوب 5: 11 ) اما آیا واقعا ایوب به دلیل صبر خود و تحمل او در دردها شهرت یافته بود؟ آیا واقعا کتاب ایوب برای ما ثبت شده است تا ما ناله های مردی را بشنویم که در برابر چشمان ما تمام زندگی، سلامتی و ایمان خود را تقریبا از دست میدهد، و ما گفتگوی او را با دوستان او بخوانیم، گفتگویی که گویی هرگز به پایان نمیرسد و ما از تمام آنها فقط صبر ایوب را برداشت کنیم؟ به نظر میرسد که باید بیشتر از این در بارۀ ایوب در این کتاب باشد! بنظر میرسد ایوب در چشمان خداوند باید به مراتب بیشتر از این مقاومت و تحمل کردن دردها و رنجهای زندگی ارزش داشته باشد. خداوند چیزی را در ایوب دیده بود، و آن چیز در ایوب برای خداوند آنقدر ارزشمند بود، که ایوب را برگزید و او را حفظ کرد و او را نهایتا به مقامی والای روحانی بر روی زمین و در آسمان قرار داد. تا جایی که خداوند نام او را در کنار نوح و دانیال قرار میدهد. (حزقیال 14: 12- 20 )

اما وقتی شما ایوب را میخوانید از همان ابتدا وقتی دردهای ایوب شروع میشود تا زمانی که خود خدا وارد گفتگو با ایوب میشود و چشمان او را به حقیقتی باز میکند که ایوب تا آن زمان ندیده بود(ایوب 42: 2- 6 ) شما مطلب خاصی را از دهان ایوب نمیخوانید. ناله ها و دردهای او آنقدر زیاد است که تمامی ایمان او به یهوه، گویی در زیر آنها مدفون شده است. او ایمان دارد، اما آنقدر دردها و مصیبتهای او زیاد و ورای تصور است که شما سخنی از ایمان ایوب نمیشنوید. تا اینکه تقریبا به وسط کتاب میرسید. به فصل 19. و شما در حال خواندن این کتاب هستید. در جایی که ایوب به دوستان خود التماس میکند:" بر من ترحم کنید! ترحم کنید شما ای دوستانم! زیرا دست خدا مرا لمس نموده است." سپس ببینید که دردهای ایوب آنقدر بر او سنگینی کرده است که بلافاصله به دوستانش میگوید:" چرا مثل خدا بر من جفا میکنید و از گوشت من سیر نمیشوید؟"( ایوب 19: 21- 22 ) اینجا تصور شما در بارۀ ایوب چیست؟ 

تمام باور من بر این است که ایوب باور داشت که رو به مرگ است. او هرگز حتی برای یک آن باور نداشت که تا صبح دیگری زنده خواهد ماند. او شبهای طولانی پر از عذاب را با این ترس خوره وار بسر برده بود که آیا طلوع خورشید صبح را یکبار دیگر خواهد دید؟ ایا یکبار دیگر نور زرد آن را بر روی دیوارهای کاه گلی خانۀ خود خواهد دید؟ آیا یکبار دیگر آوای پرندگان را خواهد شنید؟ یکبار دیگر بوی نان داغ را خواهد بویید؟ ایوب هذیان آخر زندگی خود را میگفت و شما دارید این کتاب را میخوانید و به فصل 19 میرسید و میبینید که این مرد به التماس افتاده است که دوستانش بر او ترحمی داشته باشند. اما ناگهان چشمان شما بر این آیات میغلتد. و جملاتی را میخوانید که تقریبا، تاکنون آن را از دهان ایوب نشنیده بودید. جملاتی را میخوانید که آنقدر پرحرارت و آنقدر با اطمینان و با قدرت و با ایمان گفته شده است که شما ناگهان تمام دیدگاه و نظر خودتان را نسبت به این مرد رنجور و دردمند که تا همین چند خط پیش خدا را نیز همدست دوستانش دیده بود که او را مواخذه و توبیخ میکردند و دردهای او را دوچندان میکردند. کسی که امیدی به زنده ماندن نداشت. کسی که گویی بوی قبر تمام وجود او را پر کرده بود. میخوانیم:

" اما من میدانم که رهاننده ام زنده است و سرانجام بر زمین خواهد ایستاد؛ و میدانم حتی بعد از اینکه بدن من هم بپوسد، خدا را خواهم دید! من خود با این چشمانم او را خواهم دید! چه امید پرشکوهی!"( 19: 25- 27 )( از ترجمۀ تفسیری عهد عتیق)

من سه نسخۀ ترجمۀ عهد عتیق فارسی را استفاده میکنم و با بکارگیری از نسخه های ترجمه شدۀ انگلیسی معتبر سعی میکنم تا ترجمه ایی حتی المقدور نزدیک به معنای واقعی در خصوص این سه ایه به شما بدهم.

ترجمۀ قدیم میگوید:

" و من میدانم که ولی من زنده است، و در ایام آخر، بر زمین خواهد برخاست. و بعد از آنکه این پوست من تلف شود، بدون جسدم نیز خدا را خواهم دید. و من او را برای خود خواهم دید. و چشمان من بر او خواهد نگریست و نه چشم دیگری. اگر چه گُرده هایم در اندرونم تلف شده باشد."

ترجمۀ عصر جدید میگوید:

" اما میدانم که نجات دهندۀ من در آسمان است

 و روزی برای دفاع من به زمین خواهد آمد.

یقین دارم که حتی پس از آن که گوشت

 و پوست بدنم بپوسند، خدا را میبینم.

 او برای من بیگانه نیست.

 او را با همین چشمان خود خواهم دید."

با مقایسه کردن ترجمه های حاضر فارسی با ترجمه های معتبر انگلیسی حاضر دنیا از قبیل ( NASB, NIV, ESV, NKJ,NLT  ) شما ترجمۀ تفسیری را بسیار نزدیکتر به نسخۀ اصلی بر طبق آنچه در نسخه های انگلیسی آمده است میبینید. اما آنچه که از ترجمۀ عصر جدید بیشتر میپسندم این است که، سبک نوشتاری کتاب مقدس را از همدیگر ممیز کرده است. یعنی جایی که در نسخۀ اصلی شعر و سرود است به صورت شعر و سرود چاپ شده است( مانند همین آیات در ایوب که در نسخۀ اصلی شعر است و نه نثر) و جاهایی که نثر است به صورت نثر چاپ کرده است. این تاحدودی اهمیت دارد که بدانیم چه ادبیاتی را میخوانیم. نحوۀ برخورد ما با آیات چه باید باشد. آیا یک شعر را میخوانیم یا یک نثر را؟ اگر شعر است باید انتظار داشته باشیم که نویسنده از استعار و تمثیل و تشبیه استفاده کند و اگر نثر است باید انتظار داشته باشیم که بنای تاریخی و اجتماعی و فرهنگی داشته باشد. و جالب اینجاست که تمام کتاب ایوب به صورت شعر ثبت شده است! به غیر از فصلهای 1 و 2 و 32: 1- 6 و 42: 7- 17. پس اهمیت دارد تا آیات فوق را از دیدگاه یک شعر و با تفسیر و تعبیر یک شعر نگاه کنیم و از بعضی از استعارات تعجب نکنیم، زیرا شعر هستند.

ترجمۀ انگلیسی این آیات در ایوب بر طبق نسخۀ انگلیش استاندارد ویرژن( ESV) اینگونه است:

For I know that my Redeemer lives,

And at the last he will stand upon the earth.

And after my skin has been thus destroyed,

Yet in my flesh I shall see God,

Whom I shall see for myself,

And my eyes shall behold, and not another.

My heart faints within me!

 

اکنون بیایید با هم از نزدیک و از چشمان ایوب به آنچه که ایوب به آن نگاه میکرد نگاه کنیم:

" 25اما من میدانم که رهاننده ام زنده است و سرانجام بر زمین خواهد ایستاد؛26 و میدانم حتی بعد از اینکه بدن من هم بپوسد، خدا را خواهم دید!27 من خود با این چشمانم او را خواهم دید! چه امید پرشکوهی!"( 19: 25- 27 )( از ترجمۀ تفسیری عهد عتیق)

         در ترجمۀ تفسیری و عصر جدید ایۀ 25 یا " اما " شروع شده است. در نسخۀ قدیمی انجیل با " و " آغاز شده است. اما اکثر ترجمه های انگلیسی همانطور که در بالا میبینید، با " برای " آغاز شده است. به هر حال تمام این سه ترجمه " حروف ربط " هستند. و این حروف جمله یا گفتگوی قبلی را به گفتگو و جملۀ بعدی ربط میدهند. باید آنها را دقیقا در ارتباط تمام آنچه قبل از این حروف میاید بررسی کرده و آن را با دقت و هوشیاری به آنچه بعد از آن گفته میشود ربط بدهیم. نویسنده بیهوده این حروف را نیاورده است!

پس با توجه به ترجمۀ تفسیری؛ حرف " اما " در همان ابتدای آیۀ 25 برای این آمده است که ایوب به تمام آنچه که تاکنون برای او پیش آمده است اشاره کرده است. حرف ربط است. هر آنچه از ایوب 1: 1 تا ایوب 19: 24 بر زندگی ایوب پیش آمده است. پس از مرگ فرزندانش، پس از نابودی اموالش، پس از بیماری موحش او، پس از توهین و زخم زبانهایی که از طرف زنش شنیده است، پس از هر آنچه از دوستانی که زخم او را بیشتر میکنند و نه اینکه شفا دهند شنیده است؛ تمام این وقایع پشت سر این " اما " قرار میگیرد تا جملۀ بعدی را به خود ربط بدهد. " اما من میدانم " در همان آغاز جمله خود او قصد دارد تا بر یک امر تاکید کند:" من " اول شخص مفرد. ایوب عمدتا بر اول شخص مفرد تاکید کرده است. سه بار بر اول شخص مفرد در این هفت حرف آیۀ اول تاکید شده است و 9 بار در کل این دو آیه!"  3 بار من ، 2 بار میدانم، 2 بار خواهم، یکبار رهانندهام، یکبار چشمانم ". پس او اینگونه جملۀ خود را ادامه میدهد که :" اما من میدانم" ایوب چه چیزی را میدانست؟ و پاسخ این سوال دقیقا در همین دو ایه نهفته است. ساده و مختصر، اما بسیار عمیق که میتوان آن را یک مکاشفۀ روحانی دانست. مکاشفۀ روحانی ایوب!

 

مفسرین بسیار معتقد هستند که کتاب ایوب یکی از قدیمی‏ترین کتب نوشته شده در عهد عتیق است. حتی قدیمی‏تر از کتاب پیدایش. دلایل موثقی در تایید این ادعا در طول کتاب ایوب وجود دارد که این را تایید میکند، ولی ما قصد نداریم که در این باره صحبت کنیم. غرض من از بیان این مطلب این است که اگر این ادعا درست باشد، عبارت " رهاننده " یا )  Redeemer ) برای اولین بار در کتاب ایوب آمده است. و وقتی شما عین همین عبارت را در کتاب روت پیدا میکنید، قدمت این کلمه و معنای آن کمی برای شما باید جدی تر شود. در کتاب روت، روت که با نعومی به بیت لحم برگشته بود و کسی را نداشت با بوعز آشنا میشود. بوعز یکی از خویشاوندان نزدیک نعومی بود. و بر طبق سنت آن زمان، اگر شوهر زنی فوت میکرد، و اگر آن مرد برادری نداشت که زن او را به همسری بگیرد تا نسل خانوادگی منقطع نگردد، یکی از مردان خویشاوند میتوانست آن همسر را بگیرد. چنین مردی را ( Redeemer ) میخواندند؛ یا ( kinsman- Redeemer ) ترجمۀ قدیم انجیل فارسی چنین شخصی را " ولی یا قیّم " خوانده است. کسی که مسئول خویشاوند خود است. او تصمیم گیرندۀ آن شخص است. حرف این شخص مانند، حرف وابستۀ نزدیک خود آن شخص است. چنین شخصی نه تنها تصمیم گیرندۀ اصلی بود، بلکه نقش اصلی  برآورده کردن نیازهای اصلی او را نیز بر عهده داشت. پس وقتی بوعز قصد کرد تا با روت ازدواج کند، هر چند خود او خویشاوند نعومی بود و قیم و یا ولی روت محسوب میشد و میتوانست او را به زنی بگیرد؛ اما نعومی خویشاوندی نزدیکتر از بوعز داشت. پس بوعز باید ابتدا آن ولی یا قیم اولی را متقاعد میکرد که آیا میخواهد روت را به همسری خود بگیرد یا نه؟ و شما آخر ماجرا را میدانید. عمل آزاد کردن روت از دست خویشاوند نزدیک او، توسط بوعز و نقش بوعز در این میان برای آزاد کردن روت برای تصمیم یک زندگی تازه، تا با مرد دوم زندگی خود ازدواج کند، را " آزاد کردن " یا ) Redeem ( کردن مینامیم. در حقیقت نقش و نمایی از کار خدا بود. شخص قیم در واقع عمل خدا را برای شخص نیازمند یا محتاج و درمانده که اسیر یا بدون هیچ امیدی به زندگی آیندۀ خود است انجام میداد.

پس وقتی ایوب خدای خود را که میشناسد" رهاننده " خواند، او تمام این مضمون را در نظر داشت. او خدایش را چنین شناخته بود. خدایی که او را ازاد خواهد کرد. او را رها خواهد کرد. به او امیدی تازه خواهد داد. سپس ایوب میگوید، که:" رهاننده ام زنده است." او میگوید، خدایش را میداند. او میداند که خدایش یک خدای رهاننده است. رهانندۀ او. و او همچنین میداند که این رهاننده اش زنده است. چرا باید ایوب رهانندۀ خودش را زنده خطاب کند؟ بدون هیچ شک و تردید در ایامی که ایوب میزیست، انسانها خدایان خود را پرستش میکردند. خدایانی متعدد در شرق وجود داشته است، خدایانی که تماما به دست انسان ساخته شده و شکل میگرفتند. خدایانی که هر چند ماده و ساخته شدۀ دست انسان بودند، بر باور و ایمان انسانهای آن زمان حکومت میکردند. و آنها برای این خدایان خود میزیستند. فرزندان خود را برای آنها قربانی میکردند. زنان و دختران خود را تقدیم این بتها میکردند. اموال خود را. باور و ایمان خود. اما این خدایان همه مُرده بودند. خدایانی که نه میدیدند و نه میشنیدند و نه حرف میزدند. آنها خدایان زنده نبودند. آنها بت بودند. آنها حرکت نمیکردند. آنها خانه و یا معبد داشتند، و مردم برای پرستش آنها به نزد آنها میرفتند. ایوب در چنین محیط و شرایطی خدای خود را، نه تنها رهاننده میخواند. رستگار کننده، آزاد کننده، بلکه او را زنده نیز میخواند. خدایی که در جسم و مکان و فضا جا نمیگیرد. خدایی عظیم که قادر است، قادر است به رهایی و رستگار کردن انسانها؛ و خدایی عظیم و قادر و زنده که قادر است با انسانی دردمند چون ایوب ارتباط برقرار کند، خود را به او بشناساند و ایوب به شناخت از او و به او اعتراف کند. که او هست و او رهاننده است و او زنده است.

ما که از دین اسلام آمده ایم این جملۀ ایوب برای ما هیچ معنایی ندارد. فکر میکنیم ایوب نئشه بود که چنین حرفی زده است!! فکر میکنیم استعار شعری است! بله شعر است؛ اما نگاه کن به حقیقت نهفته شده در احساس بیان شدۀ قلبی تشنه و سخن گو! و یا نه، بر عکس آن، شما نیز اعتراف میکنید، بله ما بت نمپرستیم، ما خدای واحد، الله، را پرستش میکنیم. سوال من از شما این است، ایا الله‏ی شما رهاننده است؟ ایا الله‏هی زنده است؟ اصلا آیا عبارت رستگاری در تمام قرآن به این معنایی که ایوب آن را میدانست آمده است؟ نگاه کن دوست عزیز! نگاه کن به تمامی آنانی که یک مسلمان آن را پیامبر خود میداند. در راس آنها، از محمد گرفته تا به آخر، همه مُردند. همۀ آنها قبر دارند. همۀ آنها زیارتگاه دارند. آنها زنده نیستند. ایوب میگوید، " اما من میدانم که رهانندهام زنده است." مادران ما به کدام انبیاء  دین اسلام قسم میخوردند؟ کدام نبی مُرده بود که مادر پیر ما، از او رهایی و آزادی از بدبختیها و فلاکت خود و نسل خود را میطلبید؟ منتظر کدام یکی از آنهایی بودند که از قبر بیرون بیایند و آنها را آرامشی در این طوفان بدهند، امیدی به رستاخیز بدهند، امید رهایی بدهند؟ ایوب مرگ را پیش روی خود داشت. و میدانست چه بسا فردا صبح ساعتش زنگ بزند و او بلند نشود! او مرگ را دیده بود، به رغم دیدن مرگ، او بدون هیچ هراس و ترس و واهمه‏ایی از آن، بدون پلک به هم زدن، با اطمینان و قوت، اعتراف میکند: او میداند، او میداند که خدایی دارد، او میداند که خدایش رهاننده است. او میداند که خدایی دارد، خدایی رهاننده، رهاننده‏ایی که زنده است. سپس دقت کنید که بلافاصله پس از اینکه میگوید" رهاننده ام زنده است" جمله را پایان نداده است. بلکه گویی از بیان این حقیقت یک نتیجۀ عظیم میگیرد. ادامه میدهد که این رهانندۀ او زنده است " و سرانجام بر زمین خواهد ایستاد." کلمۀ سرانجام گویای غایت و نهایت همه چیز است. گویای پایان همه چیز است. همچنین گویای به پایان رسیدن انتظار نیز هست. انتظاری که " سرانجام " به پایان میرسد. شاید امروز نه، شاید فردا نه، و نه روزها و ماهها و سالهای بعد نه، اما " سرانجام " روی خواهد داد. ایوب که اعتراف کرده بود، خدایش، رهاننده اش زنده است، اکنون ادامه میدهد که، نه تنها زنده است، بلکه سرانجام بر زمین خواهد ایستاد. بر زمین ایستادن، سه معنا میدهد: ایستادن: برای داوری کردن؛ ایستادن برای دفاع کردن؛ و ایستادن برای پایان دادن. ایوب میگوید، خداوند رهانندۀ او که زنده است، سرانجام برای دفاع از ایوب، برای داوری بر شرارت و گناه داود و برای پایان دادن به تمامی رنجها و دردها بر روی زمین خواهد ایستاد. و وقتی بر روی زمین میایستد، یعنی بر تمام دنیا میایستد. بر تمام هستی میایستد. نه فقط بر زمین، بلکه بر تمام آنچه خود خدا آفرید. و دقت کنید که ایوب معتقد نیست، وقتی رهانندۀ او روزی بر روی زمین میایستد در آن روز او زنده خواهد بود و او را با چشمان خود خواهد دید. او از یک واقعۀ نزدیک، در طول عمر خود سخن نمیگوید، او از یک امید سخن میگوید که ممکن است امروز، فردا، روزهای بعد و یا حتی تا پایان روزهای زندگی او هرگز روی ندهد. اما " میداند که سرانجام روزی رهانندۀ او بر زمین خواهد ایستاد." و این برداشت ما با جملۀ بعدی ایوب تایید میشود:" اما من میدانم که رهانندهام زنده است و سرانجام بر زمین خواهد ایستاد. و میدانم حتی بعد از اینکه بدن من هم بپوسد، خدا را خواهم دید!" ایوب اعتراف کرده است که او خواهد مُرد. دفن خواهد شد، بدن او خواهد پوسید. اما دقت کنید به کلمۀ " حتی "؛ ایوب میگوید، او خواهد مرد، بدن او خواهد پوسید، اما " حتی " اگر بدن او بپوسد، " خدا را خواهم دید!" چطوری بدن مرده و دفن شده و پوسیده شده، چشم دارد که ببیند؟ مگر اینکه دوباره بدن دریافت کرد، بدنی که چشم داشته باشد و چشمی که بتواند ببیند! بنابر این به نظر ما بر طبق این آیه، برای اولین بار در طول کتابمقدس( عهد عتیق) به رستاخیز مرد‏گان اشاره کرده است.  پس از این آیۀ ایوب، مزمور 16: 10 و اشعیاء نبی 26: 19 هستند به رستاخیز مرده‏گان  اشاره کرده‏اند. سپس ایوب گویی سعی میکند تا هرگونه شک و ابهام در برداشت دوستان خود را در خصوص این اعتراف خود روشن کند. که آنها گمان نکنند، ایوب از یک خیال سخن میگوید. یا از یک افسانه. یا از یک داستانی که از دیگران شنیده باشد. یا شاید یک هذیان آخرین ساعتهای زندگی باشد. پس او یکبار دیگر اعتراف خود را به آنها تاکید میکند و آن را طور دیگری با تاکید بر اینکه او رهانندۀ خود را حتی پس از اینکه بمیرد، حتی پس از اینکه بدن او پوسیده شود، خواهد دید، تکرار میکند:" من خود با این چشمانم او را خواهم دید! " نه اینکه کسی به من گفته باشد و دیگری آن را برای من دیده باشد و یا ببیند، نه اینکه گمان و تصور من باشد، خیر! من، خودم، با همین چشمان خودم، چشمانی که در یک بدن رستاخیز یافته از مرگ، بدنی تازه، صاحب خواهد شد، رهانندۀ خودم را خواهم دید. شاید تمام دنیا او را نبیند، شاید هیچ چشم دیگری در دنیا این رهاننده را که روزی بر زمین خواهد ایستاد، خواهد ایستاد تا بر مظلومان دادرسی کند، پاداش صابران و منتظران را بدهد و شروران و فاسدان را نابود سازد؛ آری اگر هیچ چشمی چنین رهاننده‏ایی را نبیند:" من خود با این چشمانم او را خواهم دید!" زیرا اوست رهانندۀ من! زیرا اوست نجات دهندۀ من!

آنگاه این حقیقت الهی، این مکاشفۀ عظیم ایوب، مکاشفه‏ایی در دل درد و رنج غیرقابل وصف ایوب، مکاشفه‏ایی در دل مخوف مرگ و فنا، چنان در ایوب شور و شعف ایجاد میکند، چنان او را قوتی تازه میبخشد، چنان او را امیدوار میسازد که گویا با فریاد خوشحالی اعتراف میکند:" چه امید پرشکوهی!" حقیقتا چه امید پرشکوهی!

 

خوانندۀ عزیز!

سوال من از شما این است: آیا رهاننده‏ایی داری؟ ایا رهانندۀ خودت را میشناسی؟ تا چه اندازه او را میشناسی؟ آیا چنین ایمانی داری که نه فقط امروز و نه فقط فردا، بلکه نهایتا روزی او را با چشمان خودت خواهی دید؟ آیا چنین ایمانی داری که حتی اگر تمام دنیا او را نبیند اما تو او را با چشمان خودت خواهی دید؟ ایمان داری که حتی اگر چشمانت بر این دنیا بسته شود، تمامی بدن تو فساد را ببیند، اما باز بدنی تازه دریافت خواهی کرد، و مطمئنا با این بدن تازه، رهانندۀ خودت را خواهی دید؟ آیا چنین امید پرشکوهی در بطن این آشوب و هیاهوی ویرانگر دنیای اطراف، در این نبرد پایان ناپذیر شرارت و نیکی، درون و بیرون، قلب ترا مشتعل میسازد و تو نیز مانند ایوب چنین فریاد شادی را سر خواهی کشید؟ اگر نه! و اگر پاسخ تو به تمام اینها خیر میباشد، من به شما بر طبق سندیت کتابمقدس مسیحی، بر طبق صداقت این کلام، این مژده را میدهم که رهاننده زنده است، و این رهاننده، منتظر تست تا او را به قلب خود بخوانی، کمااینکه ایوب خوانده بود. عیسای مسیح، رهاننده و رستگاری دهندۀ عالم است. تنها اوست که قادر است شما را از پوسیدگی خاک به جلال و شکوه برخیزاند. تنها در او حیات ازلی وجود دارد. امروز قلب خودت را به او تقدیم کن و او را رهانندۀ خود بخوان. نزد او زانو بزن و اعتراف کن که او خداوند و نجات دهندۀ تست، رهانندۀ تست، و او برای گناهان و شرارت تو بر بالای صلیب مرد، دفن شد و روز سوم قیام کرد و او را به قلب و جان خود دعوت کن. من به شما قول میدهم، چون این رهاننده را بپذیری و به او ایمان آوری، تو نیز قادر هستی مانند ایوب از چنین امید پرشکوهی از داشتن امید به چنین رهاننده‏ایی، تماما پر از شور و شعف شوی و آنگاه در چنین امید پرشکوهی شبهای تاریک زندگی، و هراس شب دنیا و دهان گشادۀ قبر را با لبخندی آسمانی پذیرا باشی، زیرا تو میدانی که به رغم تمام اینها، رهانندۀ تو زنده است و او روزی ترا به حیات ازلی برمیخیزاند و در آنجا دیگر نه دردی خواهد بود، و نه ماتم و نه مرگی! آیا چنین امیدی، امیدی پرشکوه و خجسته نیست؟

 

نوشته: حسین گل هاشم