پیدایش
همه چیز از پیدایش و خلقت هستی آغاز میشود. همه چیز از هیچ آغاز شد. لیکن همه چیز در یک نظم و یک صلح کامل و پایدار آغاز گشت. تمام موجودات و تمامی هستی در فکر خدا وجود داشت او فقط فرمان به وجود آنها داد و بوجود آمد. و چون او خود نیکویی و خوبی است. صلح است. پایداری است و نظم است. پس همه چیز عالی و بینهایت خوب و بی عیب بود و اینگونه خلق شد. زیرا هر چند خدا تمام هستی را خلق کرد اما خود را از هستی و دست ساخت خود جدا نکرد تا به حال و روز خودش بچرخد بر خلاف باور دیگر فلاسفه و مذاهب دیگر. لیکن در عین حال خدا در خلقت و دست ساخت خود نبود و از آن جدا بود. این راز بسیار حایز اهمیت است تا آن را درک کنیم. زیرا اگر خدا در خلقت خود نبود چگونه میتوانست با آن رابطه داشته باشد. زیرا در این رابطه انسان با خدا بود که میخوانیم افرادی مانند خنوخ و نوح با خدا راه میرفتند.(پیدایش ۵ : ۲۲ و ۶: ۹ ) در این رابطه خدا با انسان بود که خدا توسط روح مقدس خود انسانها را حرکت میداد و با انسان گفتگو مینمود.( دوم پطرس ۱ : ۲۰- ۲۱ ) لیکن در عین حال خدا در دست ساخت خود نبود. یعنی در انسان یا در کوه و ماه و ستاره و خورشید تا آنها بجای خدا پرستیده شوند. یعنی دقیقا آنچه که در طول آفرینش پس از سقوط انسان در گناه روی داد و پولس رسول همین را در نامه خود به ایمانداران روم قید میکند که انسان گناهکار دست ساخت خدا را بجای خدا پرستید بجای اینکه خدایی که آن را خلق نمود و شایسته پرستش بود را بپرستد. ( رومیان ۱: ۲۰- ۲۵ )
پس این خلقت خدا چون شخصیت خود خدا کامل و پر از نظم بود. زیرا خود خدا در خلقت خود نقش مستقیم داشت. و به همین دلیل در کتاب پیدایش نوشته موسی میخوانیم که خداوند شش بار پس از پایان دادن آفرینش و خلق کردن در هر روز خلقت عبارت نیکو را بکار برد. میخوانیم که خدا خلق کرد، خدا دید آنچه خلق کرده است «نیکوست.»
و وقتی انسان را خلق کرد او را به شباهت خود خلق کرد. در اخلاق و در سیرت و در نیت و در فکر و در انگیزه و در عمل و البته او را در میل آزاد و اراده آزاد خلق کرد. و نهایتا در پایان روز ششم قبل از اینکه خداوند از خلقت خود آرام گردد او دید هر آنچه که آفریده است : «بسیار نیکوست.»( پیدایش ۱: ۳۱ ) عبارت نیکو در معنای لغوی عبری به معنای از هر حیث و میزان و سنجش و کیفیت خوب بودن.
فصل اول و دوم کتاب پیدایش با ما از وجود خالقی سخن میگوید که بود و هست و خواهد بود. اوست که فرمان میدهد به کلام خود و به نفس دهان خود موجودات را خلق میکند و در آنها روح حیات میدهد و آن را زنده میسازد. در این زمان یعنی در فصل اول و دوم کتاب پیدایش ما یک نظم بی عیب و بی غش را داریم. تنها یک نفر را داریم که سخن میگوید. یک نفر که فرمان میدهد. و یک نفر که گویی همه چیز و همه کس از او اطاعت میکنند و موجود میگردند( تصور کنید که اگر ماه و خورشید میگفتند: خیلی ممنون خدا! ما نمیخواهیم خلق شویم یا اینگونه خلق شویم! خدا فرمان داد و همه چیز مطیع او گشت و بوجود آمد.) گویی یک پادشاه مطلق که پادشاهی او بی عیب و در صلح، برابری، نظم پایدار و استوار بنا گشته بود و انسان، آدم و حوا و فرزندان آنها میبایست در حضور این پادشاه تا به ابد زندگی کنند.
و خداوند، پادشاه این هستی، این پادشاهی خود را در اختیار این مخلوق خود قرار داد و از او خواست تا در آن بسر برد. در آن و بر آن حکومت کند. «خداوند گفت آدم را بصورت ما و موافق شبیه ما بسازیم تا بر ماهیان دریا و پرندگان آسمان و بهایم و بر تمامی زمین و همه حشراتیکه بر زمین میخزند حکومت نماید.» ( پیدایش ۱ :۲۶ ) و نه فقط حاکمان بر دست ساخت و آنچه خود آفرید باشند بلکه پرستندگان این پادشاه باشند. پرستندگانی که او را جلال بدهند:
«ای خداوند همه امتهاییکه آفریده ایی آمده به حضور تو سجده خواهند کرد و نام ترا تمجید خواهند نمود.» ( مزمور ۸۶: ۹ )
« این برای نسل آینده نوشته میشود تا قومی که آفریده خواهند شد خداوند را تسبیح بخوانند.» ( مزمور ۱۰۲ : ۱۸ )
« یعنی هر که را به اسم من نامیده شود و او را به جهت جلال خویش آفریده و او را مصور نموده و ساخته باشم...این قوم را برای خود ایجاد کردم تا تسبیح مرا بخوانند.» ( اشعیاء نبی ۴۳ : ۷ و ۲۱ )
این تسبیح گویندگان و دهنده گان جلال به خداوند در طرح و نقشه الهی آفرینش در حقیقت نقش کاهنان مقدس را برای خدا داشتند. همه انسانها. نه فقط یک شخص خاص، نه فقط یک قبیله خاص و نه فقط یک ملیت و قوم خاص. آدم و حوا میبایست کاهنان مقدس این پادشاه باشند و تمام زمین را از نسل چنین پرستندگانی پر سازند: « و شما برای من مملکت کهنه و امت مقدس خواهید بود.»( خروج ۱۹ : ۵- ۶ ) و همچنین «لکن شما قبیله برگزیده و کهانت ملوکانه و امت مقدس و قومی که ملک خاص خدا باشد هستید.» (اول پطرس ۲ : ۹ و تیطس ۲ : ۱۴ ) زیرا آنها با این پادشاه یک رابطه بی پرده و خالص و روبرو داشتند. با او گفتگو میکردند. از او میشنیدند. و آنها با او مستقیما سخن میگفتند. در آنها هیچ گناهی نبود پس در آنها هیچ شرمی نبود پس در رابطه خود با خدا و با همدیگر و در رابطه با خود بی عیب و خالص و بیریا بودند. و چون در این پادشاهی خدا هیچ گناهی نبود پس هیچ دردی هم نبود. اشکی نبود. مرگ نبود.
ادامه دارد...
نویسنده: حسین گل هاشم