X

دروس مقدماتی شاگرد سازی بخش ۲

ایمان و تنها ایمان

میزان باور شما بر چیست؟

بارها به ما طعنه زده اند که شما مسیحیان فکر میکنید ، تنها شما آدمهای خوبی هستید و بقیه همه گناه کارند و به جهنم میروند!راستش را بخواهید این طعنه میتواند هم نادرست و هم درست باشد!نادرست میتواند باشد چرا که خود خداوند و نجات دهندۀ ما  میفرماید:" زیرا خدا جهانیان را آنقدر محبت نمود که پسر یگانۀ خود را داد تا هر که به او ایمان بیاورد هلاک نگردد بلکه صاحب حیات جاودان شود." و درست میتواند باشد اگر این تنها شرط دریافت حیات جاودان باشد که هست،  نتیجتا طرف مقابل عدم ایمان به مسیح برابر است  با ،مجددا فرمایش خود عیسای مسیح :"...اما کسی که به او ایمان نیاورد در محکومیت باقی میماند..." پس همانطور که هر کسی میتواند وارد حیات جاودان و صلح و آرامش ابدی شود همچنین هر کسی میتواند در دوری ابدی و جایی که فشار دندان بر دندان است قرار گیرد .اینجاست که انتخاب ما نقشی اساسی در امروز و آخرت ما دارد.کدامیک میخواهیم باشیم؟با جاودانه گان حیات و زیستن ابدی با خدا ؟یا با جاودانه گان عذاب الهی و زیستن ابدی در تاریکی ؟ اما میزان انتخاب ما چیست؟کدام انتخاب انتخابی درست است و نهایتش به حیات میانجامد؟

لطفاً خوب دقت کنید به دو آیۀ بالا ،همانطور که خود مشاهده میکنید میزان سنجش حیات جاودان و محکومیت ،اعمال مذهبی ما نیست.کار خوب کردن ما نیست.نماز بیشتر خواندن و نذر بیشتر دادن و به زیارت قبور متبرکه رفتن و خلاصه تمام همان اعمالی که  نتوانست قوم یهود را با تقریبا  ۶۶۰  قانون شرعی و مذهبی آنها به شادمانی و حیان جاودان برساند نبوده و نیست.عیسای مسیح نه دریافت حیات جاودان و نه محکومیت را دلیل اعمال کم و زیاد و فعالیتهای مذهبی ما میداند.پس اگر تکلیف قوم اسحاق که فرزند تنی ابراهیم و زن ارباب  با تمام قوانین شرعی آنها اینچنین است ،تکلیف قوم اسماعیل فرزند ابراهیم و زن کنیز با تمام قوانین شرعی اشان دیگر کاملا روشن است!آنچه که در بالا این جوان یهودی سی و چند ساله ،حکیم،دانا از غیب،زنده کنندۀ مردگان ،بینا کنندۀ کور مادرزاد و شفا دهندۀ شل مادرزاد ،درخت حکمت و حیات جاودان آسمانی ،کامل کنندۀ شریعت  دارد به آن اشاره میکند " ایمان " است.پس میزان سنجش حیات جاودان و صاحبان آن و محکومیت ابدی و صاحبان آن تنها ایمان است و بس.ایمان به کی؟ایمان به مذهب پدرانمان؟اما دیدیم که مذهب راه رهایی نبود و نیست.ایمان به فلسفه های روشنفکرانۀ دنیا؟اما خداوند از همان ابتدای " دال " آفرینش( اولین کتاب ) تا " نون " مکاشفه ( آخرین کتاب ) ثابت نموده که حکمت انسانی پوچ و توخالی ست.

پس ایمان به کی؟ ایمان به خدا.اما مگر خدا کیست؟آیا او را می بینید؟او را میشناسید؟ کیست؟ چیست؟شخصیت او؟مسلما هیچکس تاکنون خدا را ندیده است؛پس چگونه میتوانیم به او ایمان بیاوریم اگر او را ندیده ایم و نمیشناسیم.شاید شما بگویید پیامبران از طرف خدا آمدند تا از خدا با ما سخن بگویند.درست.اما آمدن پیامبران و رسالت آنان دلیل داشتن مشارکت نزدیک با خدا نیست.آنچه خدا توسط این افراد برگزیده فرموده میزان خواسته های او و نتایج اسف بار گناه و بار سنگین آن و داغ ننگین آن بر شانه و پیشانی ما میباشد که از ما او چه میخواهد و ما باید چگونه باشیم . هیچکدام از پیامبران نتوانسته اند تجربۀ با خدا بودن را با خدا یکی شدن را و نهایتا خدا شدن را به ما بدهند. خدا شدن؟ تا حالا این را نشنیده بودید نه ؟تعجب نکنید!  روح خدا توسط داود نبی میفرماید:" من گفتم که شما خدایانید." (مزمور۸۲ : ۶  ) و این را خود عیسای مسیح به آن تاکید میفرماید:" مگر در شریعت شما نوشته نشده است که شما خدایان هستید؟" (انجیل یوحنا ۱۰ : ۳۴  ) اما اگر ما گناهکاریم چطوری میتوانیم خدا باشیم؟؟استنتاج این است که پس ما اول باید پاک شویم تا بتوانیم خدا باشیم. چگونه؟ تنها با یک دیدگاه جدید و جاودان و عظیم بنام ایمان. ایمان قلبی به خدا. خدایی که در ما بماند و در ما زندگی کند برای ابد. خدایی که ما او را پادشاه و سرور خود بدانیم. اما این خدا کیست؟ آیا شما او را میشناسید؟ او که روح  و ما که جسم هستیم چگونه میتوانیم با هم ادغام شویم ،یکی شویم؟ما چگونه میتوانیم با هم یکی شویم اگر ما از خاکیم و فنا اما او از روح است و بقاء؟ما که هرگز قادر نخواهیم بود با  ذات گناه آلودمان شبیه که هیچ ،حتی نزدیک خدا شویم.پس ما نمی توانیم نزد او برویم .چرا؟ زیرا شریعت را دنبال میکنیم  تا خود را خداشناس بنامیم اما نمیدانیم این خدا کیست که قصد داریم تا او را بشناسیم؟نمازهای گوناگون میخوانیم تا شمارش آنها را داشته باشیم نه اینکه بیشتر تسلیم او شویم.نذر میکنیم و صدقه می دهیم و به زیارت قبرهای متبرک میرویم تا دین و بدهی خود را  به خدا ادا کرده باشیم  اما در عوض  محبت را به دیگران قرض می دهیم ،بخشش را دین و بدهی دیگران به خود میدانیم ،فروتنی را سر هر خیابان و کوچه ای هوار می زنیم  و زندگی خود و دیگران را به قبرستانی تبدیل میکنیم  که روزانه آسمان آن پر از غم و اندوه و ناآرامی ست .چرا؟کلام خدا پاسخ می دهد :"زیرا که جمیع ما مثل شخص نجس شده ایم و همۀ اعمال عادلۀ ما مانند لتۀ ملوث می باشد." (نامۀ اشعیاء۶۴ : ۶ )

و پولس رسول این متعصب و متعهد مذهب یهود که شریعت و تمامی اعمال نیک را استنشاق میکرد ،او که بعد از اعتراف و ایمان به عیسی مسیح خود را گناهکارتر از همه میدانست این ضعف و ناتوانی انسان را،این ریشه های گندیدۀ انسان را که در گناه نهفته و جان دارد اینگونه میشکافد:" حتی یکنفر نیست که کاملا نیک باشد.کسی نیست که بفهمد یا جویای خدا باشد.همۀ آدمیان از خدا رو گردانیده اند،همگی از راه راست منحرف شده اند حتی یک نفر نیکو کار نیست.گلویشان مثل قبر روباز است،زبانشان را برای فریب دادن بکار میبرند و از لبهایشان سخنانی مهلک مانند زهر مار جاری است .دهانشان پر از دشنام های زننده است و پاهایشان برای خونریزی تندرو است .به هر جا که می روند ویرانی و بدبختی بجا می گذارند ،و راه صلح و سلامتی را نشناخته اند.خدا ترسی بنظر ایشان نمی رسد...زیرا هیچ انسانی در نظر خدا با انجام احکام شریعت نیک شمرده نمی شود.کار شریعت این است که انسان گناه را بشناسد." (از نامۀ رومیان فصل ۳ : آیات ۱۰ - ۱۸  )اکنون که ما اینچنییم ،اینگونه آلوده ،ناپاک،فریبکار،گناه آلود آیا میتوانیم به حضور او برویم ؟کلام و روح خدا توامان به ما نهیب می زنند و تاکید میکنند که :هرگز!هرگز!هرگز!پس ما نمی توانیم با اعمال دینی خود به حضور او برویم ؛او چه؟ آیا او میتواند یا میخواهد که به نزد ما بیاید؟اگر او بخواهد به نزد ما بیاید چگونه می تواند غم و اندوه و درد و ناتوانی ما را درک کند تا علاجی برای آن باشد؟هنگامی که یک پزشک قصد معالجۀ بیماری را دارد او  به همان مرض بیمار دچار نمیشود تا بتواند او را معالجه کند بلکه او فقط دانش آن را دارد تا مرض را تشخیص داده  و داروی آن را تجویز کند تا بیمار را بهبود بخشد.خدا میدانست که ما گناهکاریم.او میدانست که تنها مجازات گناه مرگ است.او داروی آن را تجویز نمود :خون قربانی.حیات یک موجود جاندار.زمان گذشت ،دارویی که بیمار به میکرب گناه را بهبود باید میبخشید بدلیل زیستن و بازگشت گناه در وجود او و تمایل او به وسوسه ها و میکربهای های زندگی گناه آلود دیگر نمی توانست او را بهبود بخشد.اما خدا از سر فیض و محبت بیکرانش به بیمار خود از بهبودی او ناامید نشد. او تصمیم گرفت تا خون گناه آلودی که در رگهای این بیمار در جریان است را تماما عوض کند و خونی تازه و نو در این رگها وارد سازد تا بتواند این بدن را زنده نگاه دارد.زیرا او را دوست می داشت و نمی خواست مرگ او را ببیند.اما چگونه؟خون چه کسی؟خون چه کسی میتوانست کاملا پاک و خالی از هر گناهی باشد و این میکرب را در خود نداشته باشد؟همۀ انسانها کم و بیش گناه کرده اند.حتی انسانهای وارسته. رسولان. پیامبران.همه به نوعی در ضعف و ناتوانی و سردرگمی زیسته اند.پس چه کسی میتوانست از دید خدا تایید و انتخاب شود برای دادن این خون تازه و خالی از هر میکرب گناه؟...تنها خود او.کلام خدا میگوید :" بنابر این چون این فرزندان انسانهایی دارای جسم و خون هستند ،او نیز جسم و خون به خود گرفت و انسان گردید تا بوسیلۀ مرگ خود ابلیس را که بر مرگ قدرت دارد نابود سازد و آن کسانی را که به سبب ترس از مرگ تمام عمر در بردگی به سر برده اند آزاد سازد."(عبرانیان ۲ : ۱۴- ۱۵  )  پس خود وارد اتاق شد و تصمیم گرفت تا به این بیمار خون خود را بدهد.اما او خداست؟روح است نه جسم؟روح خون ندارد که بدهد!برداشت منطقی ما این است که پس او باید جسم بشود.تبدیل به انسان بشود تا بتواند خون در رگهای خود داشته بدهد تا آن را بدهد. اما آیا او میتواند انسان شود؟پاسخ به این سوال ایمان را می طلبد.او خداست نه؟او میتواند هر کاری را انجام دهد.اگر او که آسمان و زمین را ؛خشکی و دریا را ؛ماه و خورشید را؛بهشت و جهنم را صاحب است و با ارادۀ خود آن را ساخته ،آیا نمیتواند جسم بگیرد و به زمین بیاید؟اگر نه،آیا ناتوان است؟ قادر نیست؟او که با اشارۀ دستانش آن اعمال عظیم را برای آزادی قوم اسرائیل از اسارت مصریان و آوردن آنان به سرزمین موعود انجام داد نمیتواند جسم بگیرد و به غالب انسانی در بیاید؟یا او قادر به انجام هر کاری ست یا نه ؛اگر نه که دیگر او خدا نیست!...اگر هست پس این سر آغاز ماجرای تولد خدا در قالب انسانی ست که بواسطۀ روح قدوس خود در رحم دختری باکره شکل گرفت ،بر اساس کتب و نوشتجات انبیاء برای کفارۀ و پاک کردن گناهان مان بر تخت صلیب دراز کشید ،دستها و پاهایش بر آن میخ شد.زجر کشید.قربانی شد ؛خون خود را داد تا ما با ایمان به خون ریختۀ او و دریافت و قبول این خون در رگهای خود به حیاتی تازه و نوین و انسانی  مقبول خدا تبدیل گردیم.پس در حقیقت :" مسیح کاملا بی گناه بود،ولی خدا بخاطر ما او را بی گناه نشناخت تا ما بوسیلۀ اتحاد با او مانند خود خدا کاملا نیک شویم."(دوم قرنتیان ۵: ۲۱ )میدانید کی  و چه زمانی چنین اتفاقی افتاد؟" در آن هنگام که ما هنوز گناهکار بودیم مسیح بخاطر ما مرد." چرا؟" زیرا خدا جهانیان را آنقدر محبت نمود که پسر یگانۀ خود را داد تا هر که به او ایمان بیاورد هلاک نگردد بلکه صاحب حیات جاودان شود."

آیا می پرسید اکنون تکلیف شما چیست؟آیا می پرسید که :" چه باید بکنم که نجات یابم؟" و ما به شما پاسخ میدهیم: ایمان و تنها ایمان.یک ایمان قلبی. ایمان بیاور به گناهکار بودن خودت! به ناتوانی خودت برای خشنود کردن خدای قدوس با اعمال مذهبی، و  نیاز حیاتی تو به نجات و رهایی. ایمان بیاور به عیسای خداوند که خدای متجسم بود، جسم گرفت مانند من و شما شد اما تماما بیگناه، و برای گناهان و شرارت من و شما یکبار برای همیشه بر بالای صلیب برای من و شما لعنت شد، مرد و لعنت و مرگ را از ما برداشت و با خون خود ما را با خدای قدوس مصالحه، اشتی داد، و امروز میتوانیم به حضور این خدای قدوس بیاییم. همه این با ایمان است، یک باور قلبی. فرمول نیست! ورد نیست! یک باور است و این باور باید با فکر قبول شود با قلب اجین شود و با زبان اعتراف شود آنگاه " تو با اهل خانه ات نجات خواهی یافت." سپس چون باور شد، زندگی شود: زندگی در ایمان مسیحی: مقدسین در دنیای ناپاک. نور جهان و نمک زمین. سفیران پیام نجات او.